غزل سیل
موج سیل آمد گمان ، روی نفیر می دهد
نابود کرده سبزه ها ، بوی عبیر می دهد
مستانه وارِ دیدنِ ،آبِ زُلالِ گرمِ رود
لیکن تو تابستان عطش ، زنگِ کویر می دهد
الغوث کرده باغبان ، تشنه زمین و آسمان
امدادگر جویا نشد ، خوابِ وزیر می دهد
لب تشنگان ، قدر جهان ، مظلومِ آزِ این زمان
با داد و فریاد و الم ، زنده به میر می دهد
بستی چرا سدها دگر ، وقتِ عَطش وقت نَظر
بارشِ باران آمده ، دریچه گیر می دهد
میحانه آمده چو کوه ، در رود و دشتِ غرقِ گل
تنظیم سدنهان کجا ، خویِ اجیر می دهد
مردن هموطن چنان ، در به دری احشام و جان
ترازیِ زاینده رود ، طاقِ شهیرمی دهد
دستان و پایِ حکم ما ، قلبِ تپنده و حما
از آب و خاکِ حوزِ ما ، زنگِ خطیر می دهد
فقر و تهیدستی ببین ، در کویِ ما چنگِ زمین
عزّت نفس و ملک و جان ، نرمه حریر می دهد
جمع نکن اشکِ یتیم ، در کیسه هایِ زر و سیم
آتشفشانی می شود ، گُدازه قیر می دهد
مُردن و گردنی زدن ، زندان و کابوس فِتَن
صفات بد خلق سران ،خزان تغییر می دهد
شفاعت و عدل خدا ، لیاقت و شرم او وفا
مدال بخشش و صفا ، نعیرِ شیر می دهد
یک لحظه گردش آفرین ، اسنادِ رفتگان ببین
علتِ سرنگونی ها ، بیچاره تیر می دهد
آب چو در جایی نهان ، میلِ عبورش با گمان
سد بندی باز می شود ، راهش مسیر می دهد
خالق جان راز بقاء ، را طی نموده در بهار
حفظِ جان و مال مردم ، زر فقیر می دهد
گر پدر باشی عیالت ، چشم دوزِ ملک و مال
نان آورِ همسایگان ، سرانه پیر می دهد
آب آمده چانه زده ، در حوز و شهر و روستا
از بارش و از نازشت ، فصلِ مُنیر می دهد
سیل زدگی ،غم پروری ، نابودی و ناباوری
صدها هزار هکتار تر ، فصلی مُعیر می دهد
دریچه بندی ها نگو ، سیل بندی و کمک زتو
به سیل زده نمی شود ، عرب بگیر می دهد
من ماندم و حرفِ دلت ، خود سازی و رقصیدنت
این هموطن ، یارِ مِحَن ، نگو اسیر می دهد
جاسم ثعلبی(حسّانی) 21/11/1397
:: برچسبها:
غزل سیل ,
:: بازدید از این مطلب : 1552
|
امتیاز مطلب : 0
|
تعداد امتیازدهندگان : 0
|
مجموع امتیاز : 0